کینز و فرارهای بیهوده از تاریخ و فلسفه
سروش معروضی - «بسیار خوب؛ خدا رسید. او را در قطار ۵:۱۵ ملاقات کردم» ۱؛ جملهای کوتاه که خبر از اضطراب و هیجان نویسندهاش میداد. این بخشی از نامه «جان مینارد کینز» به همسرش «لیدیا لوپوکووا» است، در ژانویه سال ۱۹۲۹. کینز آرام و قرار نداشت؛ خدایش به کمبریج برگشته بود، یعنی همان فیلسوف شهیر اتریشی که در پیشگفتار کتاب خود با عنوان «رساله منطقی-فلسفی تراکتاتوس» (۱۹۲۱) اعلام کرده بود مسائل فلسفه را برای همیشه حل کرده است؛ همان که پس از انتشار کتابش دیگر دلیلی برای ادامه تحقیق و تفحص فلسفی ندید و به کار تدریس در مدارسی دورافتاده مشغول شد و کارهای پارهوقت دیگر، یعنی «لودویگ ویتگنشتاین». در تمام آن سالهایی که ویتگنشتاین کمبریج را ترک و فلسفه را رها کرده بود، کینز بارها تلاش کرد او را به کمبریج بازگرداند، با این امید که شاید ویتگنشتاین بار دیگر به کار و پژوهش فلسفی دل ببندد. کینز سرانجام به آنچه میخواست رسید. خدایش با قطار ۵:۱۵ به کمبریج بازگشت؛ بازگشتی که میرفت تا تاریخ اندیشه بشر را برای همیشه دگرگون کند.
فضای دانشگاه کمبریج در سال ۱۹۲۹ به شدت متاثر از بازگشت ویتگنشتاین به آنجا شده بود. یکی از حلقههایی که با محوریت ویتگنشتاین شکل گرفت «گروه کافه تریا» نام داشت. به جز ویتگنشتاین و کینز، «فرنک رمزی»، فیلسوف، اقتصاددان و ریاضیدان انگلیسی و «پیرو سرافا»، اقتصاددان ایتالیایی، دیگر اعضای آن گروه بودند. شواهد تاریخی زیادی از بحثهایی که در این گروه شکل گرفت باقی نمانده؛ اما گزارش شده که این چهار نفر به طور مکرر با یکدیگر ملاقات میکردند و از جمله در خصوص سویههای فلسفی مفهوم احتمال با یکدیگر گفتوگو میکردند۲. صحبت از مفهوم احتمال در آن جمع عجیب به نظر نمیرسد. کینز با انتشار کتاب خود با عنوان «رسالهای در باب احتمال» در سال ۱۹۲۱ تحول عظیمی در تفسیر مفهوم احتمال ایجاد کرده بود.
کینز ارتباط خوبی با اندیشمندان سایر حوزهها داشت و علاقهمند به گفتوگو با ادبا، فلاسفه و اهالی تاریخ بود. در عکس مباحثه استرچی، کینز و راسل را میبینید.
او بر این باور بود که احتمال مفهومی منطقی است، نه مفهومی ذهنی (چنانچه مفسران احتمال که متاثر از سنت «توماس بیز»، آماردان و فیلسوف انگلیسی بودند میگفتند) یا مفهومی که تنها به فراوانی وقایع در جهان اشاره کند (چنانچه «جان ون»، فیلسوف و منطقدان انگلیسی و همراهانش استدلال میکردند). نگاهی مشابه با تفسیر منطقی کینز از احتمال در برخی از سطور «تراکتاتوس» ویتگنشتاین، کتابی که به طور عمده توسط رمزی ترجمه شده بود، نیز فرض شده بود. از آن طرف رمزی در مقاله خود با عنوان «حقیقت و احتمال» (۱۹۲۶) تفسیر کینز از احتمال را بهشدت نقد کرده و استدلال آورده بود که احتمال، مفهومی ذهنی و قابل سنجش است و سعی کرده بود نشان دهد که چطور تفسیر ذهنی خودش از احتمال به ما کمک میکند تا به مدلی از تصمیمگیری افراد برسیم.
سرنوشت متفاوتی در انتظار اعضای گروه کافهتریا بود. در سال ۱۹۲۹ رمزی بارها فلسفه متقدم ویتگنشتاین را در جمعهای خصوصیشان و در پارهای موارد در جمعهای عمومی و در مقالاتش نقد کرد. در نهایت عمر رمزی در ژانویه سال ۱۹۳۰ و در ۲۶سالگی به پایان رسید و اولین کتاب فلسفیاش برای همیشه نیمهکاره ماند. سرافا هم رفتهرفته منتقد فلسفه متقدم ویتگنشتاین شد و سعی کرد به وی نشان دهد که فهم درستی از مفهوم «معنا» در عالم فلسفه ندارد؛ نقدی که به گفته برخی محققان در آثار اقتصادی سرافا در اواسط دهه ۱۹۲۰ ریشه داشت۳.
ویتگنشتاین از مرگ رمزی، نزدیکترین همراهش در آن ایام، بهشدت متاثر شد. او برای اولین بار و تنها یک روز پس از مرگ رمزی در دفترچه روزانهاش در دفاع از نگاه فلسفی رمزی و در انتقاد از نگاه متقدم خودش به فلسفه نوشت۴. ویتگنتشتاین در نهایت در پیشگفتار کتاب «پژوهشهای فلسفی» (۱۹۵۳) که بیانگر نگاه متاخرش به فلسفه بود و پس از مرگش منتشر شد، از رمزی و سرافا برای نشان دادن اشتباهات پیشینش تشکر کرد. کینز مسیر دیگری را در پیش گرفت. او نیز از مرگ زودهنگام رمزی شوکه شد. دوماه پس از مرگ رمزی یادداشتی در مدح رمزی و آثارش نوشت و برخی از نکات انتقادی رمزی در نقد تفسیر منطقیاش از احتمال را پذیرفت. کینز بعد از آن دیگر هیچگاه متنی فلسفی ننوشت. اما از طرف دیگر در کلاسهای درس اقتصادش در اوایل دهه ۱۹۳۰ گاهی به طور ضمنی به نقد رمزی به فلسفه متقدم ویتگنشتاین اشاراتی کرد۵. کمی بعد کینز از محتوای آنچه در کلاسهای درسش میگفت در نگارش برجستهترین کتاب اقتصادی خودش استفاده کرد؛ کتابی که مسیر تاریخ اندیشه اقتصاد را برای همیشه تغییر داد: «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» (۱۹۳۶).
برای آن دسته از افرادی که در نسبت معرفتی اقتصاد و فلسفه تردید دارند، آنچه در سطور بالا گفته شد شاید عجیب به نظر برسد. چطور میشود که اقتصاددانی همچون کینز خدایی در قامت یک فیلسوف داشت؟ برای چه با آن همه کار و مشغله وقت خودش را در گروهی میگذراند که گاه و بیگاه در مباحث فلسفی پیرامون مفهوم احتمال غرق میشدند؟ اصلا برای چه کینز کتابی قطور در تبیین نگاهش در فلسفه احتمال نوشت و چرا اشاراتی به نقد رمزی به فلسفه متقدم ویتگنشتاین در کلاسهای درس اقتصادش میکرد؟ مگر کینز اقتصاددان نبود؟ او را با فلسفه چه کار؟ آنان که گمان میکنند فلسفه نمیتواند فایدهای برای اقتصاددانان داشته باشد، شاید فکر کنند که دغدغهها و نگاه فلسفی کینز نسبتی با آرای اقتصادیاش نداشت؛ یعنی همانطور که اقتصاددانی ممکن است شبها گیتار بنوازد تا برای ساعاتی از کار روزمره خود فاصله بگیرد، کینز نیز گاهی خودش را درگیر مباحث فلسفی میکرد تا فقط ساعاتی خوش را با دوستانش بگذراند. اما چنین تفسیری از اندیشه کینز خطاست. تاریخ چیز دیگری به ما میگوید.
تا دههها مورخان چیزی از نسبت بین آثار متقدم فلسفی کینز و آثار متاخر اقتصادیاش نمیدانستند. آنان که مورخ عقاید فلسفی بودند تنها در باب آثار فلسفی کینز مینوشتند و آنان که مورخ عقاید اقتصادی بودند فقط از آثار اقتصادیاش میگفتند. اما با پیدایش نسل جدیدی از مورخان در دهه ۱۹۸۰، کینزپژوهان رفتهرفته به نسبت عمیق بین اندیشههای فلسفی و اقتصادی کینز پی بردند۶. این مورخان در نهایت نقش بسزایی در شکلگیری خوانش پست-کینزینها از آثار کینز ایفا کردند. پست-کینزینها اقتصاد کینز را در سایه فلسفهاش خواندند و در نهایت به نظریات، تحلیلها و سیاستگذاریهای اقتصادی خاص خود رسیدند. همانقدر که کینز به ما نشان داد فلسفه میتواند به کار اقتصاد بیاید، پست-کینزینها به ما نشان دادند که تاریخ عقاید اقتصادی نیز میتواند راهگشای فهم اقتصادی ما باشد.
همه سطور بالا را نوشتم تا با ذکر مثالهایی روشن بگویم که اقتصاددانها میتوانند به شکلی آگاهانه از فلسفه یا تاریخ در آثار اقتصادی خودشان بهره بگیرند؛ فقط همین. آیا این ادعا دلالت بر آن دارد که اقتصاددانهایی که میخواهند از فلسفه و تاریخ در کارشان استفاده کنند باید ریاضیات و آمار و عدد و رقم را کنار بگذارند؟ خیر. فلاسفه و مورخان خودشان گاهی از ریاضیات و آمار و عدد و رقم در کارهایشان استفاده میکنند. بهره جستن از فلسفه و تاریخ به معنای کنار گذاشتن چنین ابزارهای ارزشمندی نیست. آیا میخواهم بگویم که اگر اقتصاددانی به طور آگاهانه از فلسفه یا تاریخ در آثارش استفاده نکند الزاما ارزش کارش نازلتر از آنانی است که چنین میکنند؟ باز هم خیر. شاید خوانش فلسفه و تاریخ هیچ کمکی به حل یک مساله ریاضیاتی خاص در اقتصاد نکند. همه سطور بالا را نوشتم تا بگویم آن دسته از اقتصاددانهایی که درِ دنیای فلسفه و تاریخ را برای همیشه به روی خود بستهاند بهتر است در رویکرد روششناسانه خود تجدید نظر کنند؛ چرا که خودشان را بدون دلیل موجهی از منابع معرفتی پرفایدهای محروم میکنند که در پارهای موارد میتوانند راهگشای مطالعات اقتصادیشان باشند.
گمان میکنم هرچه میگذرد به تعداد اقتصاددانهایی که درِ دنیای فلسفه و تاریخ را به روی خود میبندند اضافه میشود. اینکه آیا در واقع چنین است یا خیر، خودش پرسشی تجربی و قابل مطالعه است. اما من در حال حاضر به چنین مطالعهای دسترسی ندارم و به این شاهد غیرمتقن و نادقیق بسنده میکنم که از طرفی از «آدام اسمیت» و «دیوید هیوم» در قرن هجدهم گرفته تا «کارل مارکس» و «استنلی جونز» در قرن نوزدهم و کینز و رمزی در قرن بیستم شما با اقتصاددانانی طرف هستید که آگاهانه از آثار فلسفی یا تاریخی خود در کارهای اقتصادیشان بهره میگیرند و از طرف دیگر این روزها میتوانید در بسیاری از بهترین دانشگاههای جهان دکترای اقتصاد بگیرید بدون آنکه ملزم باشید حتی یکواحد درسی تاریخ یا فلسفه بخوانید. انگار اقتصاددانان متعارف معاصر کمر بستهاند تا مرزهای بین آنچه را که به آن اقتصاد میگویند با دیگر رشتههای علوم انسانی و اجتماعی پررنگ کنند، سپس تمام تلاش خودشان را بکنند تا جلوی عبور و مرور ایدهها از این مرزها را بگیرند.
محبوبیت رویکرد روش شناختی ضد تکثرگرای بالا در میان اقتصاددانان متعارف از اعتمادبهنفس عجیب و غریب آنها به ابزارها و مفاهیم تحلیلیشان خبر میدهد؛ اعتماد به نفسی که بنا به دلایل پیچیدهای به نظر میرسد حتی با شکست سیاستگذاریهای اقتصادی یا پیدایش بدترین نوع بحرانهای مالی هم از بین نمیرود. شاید توضیحی تاریخی برای پیدایش و استمرار این اعتماد به نفس روششناختی وجود داشته باشد. شاید همهچیز از آن زمان شروع شد که تغییری در سطح روششناسی در میانه سده بیستم در بین اقتصاددانها پیدا شد؛ نگرشی که اذعان داشت اقتصاد نهتنها مفاهیم و ابزارآلات کافی را برای تحلیل پدیدههای اقتصادی دارد، بلکه همین مفاهیم و ابزارآلات را دیگر رشتههای علوم انسانی و اجتماعی نیز باید برای حل مسائل خود به کار گیرند؛ نگرشی که در آثار «گری بکر»، از پیشروان مکتب اقتصادی شیکاگو در نیمه دوم سده بیستم و در تحلیلهای اقتصادی وی از پدیدههایی که به طور عمده غیراقتصادی قلمداد میشدند (چون ازدواج و تبعیض نژادی) به اوج خود رسید.
در پایان میخواهم بگویم که اعتماد به نفس روششناختی اقتصاددانان متعارف معاصر، اعتماد به نفسی کاذب است. این ادعا که چنین مفاهیم و چونان ابزارآلاتی برای تحلیل اقتصادی کافی هستند و اقتصاد نیازی به تاریخ و فلسفه ندارد خودش ادعایی روششناسانه است که دفاع یا نقد آن ما را ناچار به وادی روششناسی اقتصاد میکشاند و سویه فلسفی بحثهای اقتصادی. آنان که تصور میکنند باید به دفاع از مرزهای سرزمین اقتصادشان در مقابل تهاجم ایدههای فلسفی و تاریخی بپردازند تصویری بسیار مبهم از چیستی فلسفه و تاریخ دارند. تاریخ همان است که به آنها کمک میکند تا به فهم بهتری از آن برسند که چرا حدود و ثغور مرزهایشان و وضع فعلی سرزمینشان چنین است. فلسفه همان است که به آنها کمک میکند تا بدانند کدام رویکرد روششناختی را باید درون سرزمین خودشان و در نسبت با آنچه بیگانگان میانگارند اتخاذ کرد.
اقتصاددانان، مستقل از آنکه آگاهانه به تاریخ و فلسفه بپردازند یا نه، مجموعهای از نگرشهای تاریخی و فلسفی را به ارث میبرند. برخی از آنان تاریخ و فلسفه میخوانند و آنچه را که به ارث بردهاند به پرسش میگیرند. آنان بدین ترتیب تلاش میکنند جایگزینی بهتر برای عادات و رسوم معرفتی پیرامون خود پیدا کنند. برخی دیگر تاریخ و فلسفه نمیخوانند و آنچه را که به ارث بردهاند مسلم میانگارند، بیآنکه بدانند تاریخ و فلسفه به ما نشان میدهد که میتوان عادات و رسوم معرفتی بسیار متفاوتی داشت. شاید اشکالی ندارد. بسیار هستند اقتصاددانان بزرگی که با تاریخ و فلسفه میراث خود بیگانهاند و با این حال به حل برخی از سوالات مهم اقتصادی بشر میپردازند. اما من از فرارسیدن روزی میترسم که آن دسته از اقتصاددانهایی که کار خود را محدود به بسط میراث گذشتگان میدانند (و نه پرسش از خصائل آن میراث) آنقدر زیاد شوند که اهمیت نفس پرسش از عادات و رسوم معرفتیمان را از یاد ببریم. آن روز نهتنها در موضع ضعف معرفتی قرار خواهیم گرفت، بلکه باید هزینههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بسیاری بپردازیم. آنکه تاریخ و فلسفه میداند، میتواند آنها را در کار اقتصادی خود به خدمت بگیرد. آنکه نمیداند، تاریخ و فلسفهای را به ارث میبرد بیآنکه بداند. چنین اقتصاددانی بیآنکه دلیل روشنی داشته باشد همواره محافظ عادات و سنتهای معرفتی زمانه خود خواهد بود، هر چند تلاش خواهد کرد با توسل به آنها و در چارچوبشان به خلق ایدهها و تحلیلهای اقتصادی تازهای برسد. کینز این را خوب میدانست: راه فراری از تاریخ و فلسفه نیست.