توزیع پول یا تحریک انگیزهها
جان ایچ کاکرین - افزایش غیرمنتظره تورم در دو سال گذشته، سیلی بزرگی بود که به صورت ما خورد و سعی داشت بگوید که ایدههای مورداجماع در فضای سیاستگذاری اقتصادی چندان هم درست نیستند و باید تغییر کنند. خوشبختانه ایدههای «جدید» موردنیاز ما بهخوبی آزمایش شده و در قفسه نشستهاند و مترصد توجه ما هستند. میدانیم تورم زمانی اتفاق میافتد که تقاضای کل از عرضه کل پیشی گرفته و بیشتر شود. در این بین یافتن منبعی که تقاضا را تحریک میکند، سخت نیست.
یک نمونه آن اقدام دولت ایالاتمتحده در پاسخ به نوسانات همهگیری کرونا بود که درنهایت به کشیدن یک چک حدود ۵تریلیون دلاری برای مردم و مشاغل بدل شد. حدود ۳تریلیون دلار از کل این میزان ولخرجی ناشی از پولهای پرقدرت و تازه چاپ شده بود که دولت برنامهای برای بازپرداخت آن تدارک ندیده بود. این پدیده در سایر کشورها نیز رخ داد و گسستهای مالی مشابهی را ایجاد کرد که بهنسبت تورمساز بودند. وقتی چنین وضعیتی بروز میکند، مساله عرضه بیشتر بحثبرانگیز میشود. عرضه در طول همهگیری کاهش یافت، اما تورم پس از پایان همهگیری تا حد زیادی افزایش یافت. اتفاق جالب این بود که چنین وضعیتی، بسیاری از صنایع را با «شوک عرضه» روبهرو کرد؛ جایی که این شرکتها به اندازه قبل تولید میکردند، اما نمیتوانستند تقاضای ایجادشده را تامین کنند.
البته اینکه چه مقدار از تورم ایجادشده ناشی از طرف تقاضاست و چه مقدار ناشی از سیاستهای مالی یا پولی است، اهمیت چندانی ندارد. مهم این است که تورم ما را مجبور میکند با این واقعیت روبهرو شویم که «عرضه»، یعنی ظرفیت تولیدی اقتصاد، بسیار محدودتر از آن چیزی است که اکثر مردم تصور میکنند. در عین حال موعظه همه کسانی که ادعا میکردند رفاه بیشتر فقط نیازمند وام دادن یا چاپ مقدار زیادی پول و توزیع آن توسط دولت است، بیمعنا شده و جایی جز سطل زباله ندارد. این قضیه در آمریکا امتحان شد و نهایتا وقتی ما آن را امتحان کردیم، فهمیدیم که این سیاست اگرچه به رونق منجر نشد، تورم زیادی برای ما در بر داشت.
در اقتصاد محدود، عرضه نیازمند سیاستهای طرف عرضه است، نه بستههای تحریک رشد. مساله ایجاد شغل اکنون نه فقط سود نیست بلکه به اقتصاد هزینه تحمیل میکند. با احتساب نرخ ۳٫۷درصدی بیکاری در ایالاتمتحده، هر کارگر جدیدی که در یک پروژه ساختوساز استخدام میشود، چیزی به بهرهوری بخش مسکن اضافه نمیکند. مقررات ساخت مسکن هم این حوزه را بسیار پرهزینه و وقتگیر کرده است. بسیاری این قاعده را قبول ندارند اما یک سیستم مهاجرتی منسجم، افرادی را میآورد که کار میکنند، تولید میکنند و مالیات میپردازند و برای اقتصاد ما مفید هستند (برعکس حمایتگرایی). البته به زیرساختهای عمومی نیاز داریم، اما هزینههای بیش از حد در این بخشها، تنها به تشکیل غدهای منتج میشود که نهایتا ما را از برخورد با هزینههای مالی آن ناتوان میسازد. تعرفهها ما را مجبور میکنند برای چیزهایی که خارجیها میتوانند بسیار بهتر از ما بسازند، بیش از حد بپردازیم. مثالها در این باره بسیار است، اما همه این سیاستها صرفا به اقتصاد آسیب میزنند. به جای چنین سیاستهای متمرکزی که به دنبال توزیع «چهچیز» بین «چه کسانی» هستند، بهتر است سراغ سیاستهایی برویم که بر انگیزهها تمرکز کرده و کلید رشد هستند.